از ایمانست اصل جمله ای یار
تو را همچو جان در دل نگهدار
بسان بیخ باشد اصل ایمان
بود اسلام شاخش میوه احسان
چو بیخ اندر دلت ایمان قوی کرد
توانی در دو عالم رهروی کرد
از آن بیخ قوی شاخی کشد سر
که اسلامش بود نام ای برادر
ز جوی شرع آبش ده تو زنهار
که تا می روید و می آورد بار
فرو گیرد تمامت سینه ات را
دهد شادی غم دیرینه ات را
درخت بارور گردد با یام
که از بارش ترا شیرین شود کام
مزین کن باقرارش زبان را
مسجل کن بدان اقرار جان را
چو خواهی میوه ات بی بر نگردد
جدا باید ز یکدیگر نگردد
اگر اسلامت از ایمان شود دور
نماند هیچ ایمان ترا نور
چو ایمان تو بی اسلام باشد
حقیقت دان که کارت خام باشد
در اسلامت چو ایمان نیست یاور
سیه رو باشی اندر پیش داور
نه هرگز شاخ بی برگی کشد سر
نه هرگز بیخ بی شاخی دهد بر
مقارن باشدت اسلام و ایمان
که تا پیدا شود از هر دو انسان
چو حاصل گشت احسان دو گانه
توان گفتن ترا مرد یگانه